بعد از مدتها ما اومدیم
به نام خدای مهربون.. من اومدم با کلی شرمندگی..میدونم تنبلم ولی خب چه کنم..ان شاالله حسین جان یاری کنه و من بتونم این پست و تموم کنم و بزارم..بخدا بیشتر مطلب نذاشتنم بخاطر عکس بود..میدونم کچلم میکردین اگه بدون عکس آپ میکردم.. بعدش اینکه ی کم شیرم کم بود خیلی اذیت میشدیم منو حسین..ولی ی چند روزیه انگاری شیرم راه افتاده خیلی بهتر شده خداروشکر..خدا کنه همینجوری بمونه و هی بیشتر شه..ما خوبیم خداروشکر..پسری هم خوبه و بزرگ شده الحمدلله..پنجشنبه ختنه اش کردیم و خیالم از این بابتمراحت شد..خدا کنه حلقه اش زود بیفته .وای خدا من چقد حرف نگفته دارم و نمیدونم از کجا بگم..آها اول اینو بگم که دارم زندایی میشم..خواهر شوهری حامله اس..سه ماهشه.. دیگه ...